با هر که شکوه از دل افگار می بریم


مجروح را به سیر نمکزار می بریم

منت بود بر آینه صاف ما گران


از بخت سبز زحمت زنگار می بریم

پوشیدن نظر ز جهان، باز کردن است


از خواب، فیض دولت بیدار می بریم

لفظ از ظهور معنی روشن حجاب نیست


ما فیض صبحدم ز شب تار می بریم

در مه ز نور مهر توان فیض بیش برد


ما از نقاب لذت دیوار می بریم

مرغ چمن ز چاک گریبان گل نیافت


فیضی که ما ز رخنه دیوار می بریم

از گوشه ای که نیست در او ره خیال را


ما فیض گوشه دهن یار می بریم

در دست ما ز مال جهان نیست خرده ای


دایم خبر به خانه ز بازار می بریم

تا دست خود ز باده گلرنگ شسته ایم


صائب خجالت از رخ گلزار می بریم